بسم الله الرحمن الرحیم
دیگه خیلی منتظر بودم آخه من که یه بار نه دوبار نه چند بار دعوت نامه فرستاده بودم
خیلی هم دوستش دارم میدونی چند بار خونمون ریخت بهم و دوباره همه چیز رو سر جاش گذاشتم که خونه مرتب باشه و آماده پذیرایی از اون
چندبار از این سر اتاق تا اون سر اتاق قدم زدم قدم زدم ولی... کاشکی تا دوباره خونمون به هم نریخته بیاد.... آه ! به پدرم گفتم من که همه کار کردم خودمو ؛ خونه رو آماده کردم دائم هم که دعوتش کردم چرا نیومد پدرم دستی به شونم زد و گفت :
مطمئنی که واقعا دوستش داری یا دوست داشتند به خاطر خودشه یا اصلا دل خوشی از تو داره..........
خدایا مارا از دوستداران ومنتظران حضرتش قرار بده!