ماجرای ازدواج زینب دختر جحش
هدیه خدیجه
حضرت خدیجه یکی از بردگان خود به نام زید بن حارثه را به همسرش رسول اکرم بخشید تا امین و وفادار حضرت باشد. رسول خدا ص هدیه همسر را پذیرفت و با خرسندی از وی تشکر کرد و زید هم در خدمت رسول الله امیدوار و خوشحال به زندگی ادامه می داد .
مدتی گذشت تا روزی گروهی از قبیله بنی حارثه از طائف به مکه آمدند و از آنحضرت خواستند تا زید را بازخرید کرده و با خود ببرند . حضرت فرمود : اگر او به این امر راضی باشد , نیازی به خرید او ندارید , می توانید او را با خود ببرید.
چون زید را حاضر کردند و قضیه را با وی در میان نهادند, گفت: من بردگی و بندگی محمد ص را بر آزادی و همنشینی با شما ترجیح می دهم و از آن پس مردم مکه او را زیدبن محمد نامیدند تا بر حرمت و تکریم او بیفزایند.
زید جوان شد و بحد بلوغ رسید. محمد ص خواست تا همسری شایسته تر از زنان عرب تزویج او نماید تا در زندگی پشتیبان و تکیه گاه او باشد. حضرت برای به کمال رساندن احساس خود تصمیم گرفت زنی از خاندان خود را برای وی برگزیند, لذا زینب دختر جحش را که دختر عمه اش (امیمه دختر عبدالمطلب) بود را برای وی خواستگاری کرد تا پاداشی بر امانت و صداقت او و دلیلی بر رضایت از او باشد.
اما عبدالله برادر زینب با این وصلت مخالفت کرد و نپذیرفت که خواهرش به ازدواج زید درآید و به علاوه زینب هم از اینکه به ازدواج مردی غیر از قریش که برده رسول الله است درآید, خرسند نبود, زیرا قریش بر حفظ نسب خود اصرار داشتند و وصلت با اقوام دیگر را شایسته خود نمی دانستند. اما چون دستور از جانب رسول خدا ص صادر شده بود و مرد و زن مومن به حکم قرآن نمی توانند از آن سرباز زنند و در این مورد اختیاری از خود ندارند, لذا این زن و مرد هرچند با بی میلی به این ازدواج تن در دادند و زندگی مشترک را شروع کردند.
زید و زینب مدتی با هم زندگی کردند و وسایل آسایش و رفاه آنها نیز مهیا بود , تا اینکه اراده الهی بر آن قرار گرفت که بوسیله این زوج یکی از قوانین خرافی عرب را از درجه اعتبار ساقط کند و برای اینکار شایسته تر از رسولش نیست .
تقدیر الهی و جدایی دو همسر
پس از مدتها که کانون خانواده زینب و همسرش به تریج از محبت لبریز می شد , رابطه میان آن دو به سردی گرائید و سرانجام تصمیم به جدایی از یکدیگر گرفتند .
روز زید به قصد شکایت از همسرش نزد رسول خدا ص آمد و در مورد جدایی از او با آن حضرت مشورت
کرد , حضرت بسیار نارحت و متاثر شد و به زید فرمود : ای زید , خداوند وسایل ازدواج ترا بعد از زحماتی که من متحمل شدم , فراهم نمود , تو بخوبی می دانی که زینب تا مدتی با این وصلت مخالف بود , اکنون انتظار صبر و شکیبایی بیشتری از تو دارم و امید است که خداوند بار دیگر بین تو و او را اصلاح نماید. از خدا بترس و دامن او را به ننگ جدایی از همسر و ناسازگاری آلوده نساز .
محمد ص در حالی این سخنان را بر زبان می راند که می دانست تقدیر الهی بر آن قرار گرفته است که این زن و مرد از یکدیگ جدا شوند و پس از مدتی زینب به عقد او درآید و این قانون خرافی عرب
« که کسی حق ازدواج با همسر پسر خوانده خود را ندارد» لغو گردد.
اما رسول خدا ص پیوسته به درگاه خداوند می شتابد و با تضرع به درگاه الهی , اصلاح بین این زوج را می طلبد تا شاید بدین ترتیب این قضا از وی رانده شود, ولی چنین چیزی ممکن نبود و فرمان خدا باید اجرا شود, لذا خدای تعالی به رسولش وحی کرد :
« و آنچه در دل پنهان می داشتی , خدا آشکار ساخت و تو از مخالفت و سرزنش خلق ترسیدی و سزاوارتر بود که از خدا بترسی, پس ما هم چون زید از آن زن کام دل گرفت ( و طلاقش داد) او را به نکاح تو درآوردیم تا بعد از این مومنان در نکاح زنان پسر خوانده خود که از آنها کامیاب شدند ( و طلاق دادند) بر خویش حج و گناهی نپندارند.» سوره احزاب ایه 37
لغو سنت خرافی عرب
رسول خدا ص فرمان خدا را فاش نمیکرد تا از طرفی با دعا و تضرع و شفاعت آن دو , بین انها اصلاح شود و از طرف دیگر مایل نبود قبل از اینکه حکمی در لغو این سنت دیرینه عرب صادر شود با همسر مطلقه پسر خوانده خود ازدواج نماید.
آری بدرستی که این کار ساده ای نبود , و هرکس جز رسول خدا ص که ایمان و تقوا و جرأت و شجاعت با سرشت او درهم آمیخته بود , نمیتوانست این سنت دیرینه عرب را در هم شکند و به عمر این اعتقاد خرافی و موهوم خاتمه دهد که او یگانه شخصیتی بود که به ریشه کنی عقاید پوچ و باطل همت گماشت و خرافات رایج بین مردم را باطل نمود.
و بدین ترتیب رسول خدا ص با دلیلی آشکار و برهانی شکننده این عادت خرافی را در هم شکست و آنرا از بین برد و کیست جز رسول برحق و رهبر دین حنیف که سزاوار این کار باشد, همان کس که حرمت ربا را در جاهلیت اعلام و اجرای این قانون را از عباس عموی خود آغاز کرد , تا مردم عدالت در اجرای قانون را شاهد باشند و از وسوسه های شیطانی پرهیز کنند. سردبیر این بخش منتظری
اقتباس از سوره احزاب آیات 36 و بعد از آن
قصه های قرآن ، ترجمه مصطفی زمانی ، ص 747