سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 127228 | بازدیدهای امروز: 15| بازدیدهای دیروز: 68
درباره خودم

حبیکه : دو هفته نامه دانشجویی علم آموزان حدیث
مدیر وبلاگ : دانشجویان دانشکده علوم حدیث[81]
نویسندگان وبلاگ :
محمد حسین ورشادی[2]
محو (@)[22]

سیدحمیدهاشمیان (@)[10]

عرفان حائری (@)[10]

عبد عاصی (@)[10]

ملتمس دعا (@)[10]

ایران (@)[6]

آشنا (@)[10]

محمدجوادشاهرودی (@)[12]

خانم منتظری (@)[10]

داود صفیری (@)[6]

یاس کبود (@)[10]

آقای فتحی (@)[2]


لوگوی وبلاگ
مطالب قبلی
مطالب قبلی
لینک های دوستان
اشتراک
 
موسیقی وبلاگ
یاهو

 

اینگونه به محبین و زائرین خود می رسند

مرد مؤمنی از بزرگان بلخ که هرساله به حج مشرف می شد و بعد از آن به مدینه جهت زیارت قبر رسول الله (ص) می آمد و خدمت حضرت سجاد (ع) می رسید جهت مسائل شرعی و امور دینی ، ضمناً برای حضرت تحفه ها و هدایایی به عنوان سوغات می آورد و نیز چند روزی در مدینه بود و از محضر پرفیض امام چهارم (ع) استفاده می کرد و سپس به وطن خود برمی گشت .

روزی همسرش به او گفت: تو هر ساله برای حضرت این همه هدایا می بری ، او در مقابل این تحفه ها چیزی به تو نمی دهد ؟

مرد بلخی گفت : وای بر تو ای زن ، او را نمی شناسی ، او مالک دنیا وآخرت است و آنچه در دست مردم می باشد، اختیارش با اوست بدرستیکه او خلیفه خدا در زمین و حجّت خدا بر بندگان است و او فرزند رسول خدا (ص) و امام و پیشوای ما می باشد ، به مجردی که همسر این کلمات را شنید از ملامت خودداری نمود و ساکت شد .

وقت حج رسید ، تاجر بلخی به سوی مکه حرکت نمود و سپس به مدینه رفت و شرفیاب محضر مقدس حضرت سجاد (ع) شد و سلام کرد و دست حضرت را بوسید ، حضرت فرمود: وقت خوبی وارد شدی (زیرا سفره طعام پهن بود) او را نزدیک به سفره دعوت نمود ، پس از صرف غذا حضرت طشت و آفتابه طلبید مرد بلخی بلند شد و عرض کرد این افتخار را به من بدهید که من آب بریزم، مرد بلخی آب بر دست امام می ریخت و امام دست مبارک خود را شست و فرمود: ای شیخ ! تو مهمان ما هستی ، عرض کرد دوست دارم که در خدمت شما باشم آنگاه امام فرمود: حالا که خوش داری پس به خدا  قسم نشان دهم چیزی که دوست داشته باشی و راضی شوی و مایه چشم روشنی تو باشد. مرد بلخی مشغول آب ریختن بر دست مبارک امام (ع) بود تا آنکه ثلث طشت را آب گرفت، حضرت به او فرمود، در طشت چه می بینی؟ عرض کرد: آب است، فرمودند: بلکه یاقوت قرمز است پس مرد بلخی مجدداً نگاه کرد، دید که به قدرت خداوند آبها در طشت به یاقوت قرمز تبدیل شده است.

سپس امام فرمود: ای مرد، آب بریز تا دو ثلث طشت (دو سوم) را آب گرفت به آن مرد فرمود: نظر کن در طشت  چه می بینی ؟ عرض کرد: آب است، امام فرمود: بلکه زمرد سبز است مجدداً مرد بلخی نگاه کرد متوجه شد که آبهای در طشت به قدرت خدا به زمرد سبز تبدیل شده است.سپس امام فرمودند: آب بریز ، تا آنکه طشت پر شد، فرمودند: در طشت چه می بینی ؟ عرض کرد: آب است، امام فرمود: بلکه درّ سفید است؛ مرد بلخی چون نگاه کرد ، دید درّ سفید است. پس طشت پر از درّ و یاقوت و زمرد شد.

مرد بلخی تعجب نمود روی دستهای مبارک امام افتاد و بوسه می زد آنگاه حضرت فرمود: یا شیخ! در نزد ما چیزی نبود که جبران و تلافی هدایای تو را کنیم این جواهرات را عوض آنها بردار و از همسرت از طرف ما عذرخواهی کن چون ما را سرزنش و ملامت نمود. مرد بلخی از خجالت سر خود را بزیر انداخت و گفت : ای مولای من چه کسی شما را از کلام همسر من در بلخ آگاه نمود؟

شکی و شبهه ای نیست که شما از خاندان پیامبر (ص) هستید.

مرد بلخی با حضرت خداحافظی کرد و جواهرات را برای زوجه اش برد و جریان گذشته را برای همسرش نقل نمود. زن تعجب کرد و گفت: چه کسی گفتگوی ما را به او  اطلاع داد؛ مرد بلخی گفت: او حجت خدا و از خاندان عترت و طهارت است، سپس زن سجده شکر نمود و شوهرش را به خدای بزرگ قسم داد که او را به ملاقات و زیارت حضرت سجاد (ع) ببرد، مرد بلخی قبول کرد و چون موقع حرکت قافله حجاج برای حج شد، آن مرد بلخی باتفاق همسرش با قافله حرکت کردند بعد از مراسم حج نزدیک مدینه زن مریض شد و از دار دنیا رفت، مرد بلخی شتابان و گریه کنان به خدمت امام سجاد (ع) رسید و خبر فوت همسرش را داد و عرض کرد: یابن رسول الله! همسرم به امیدش نرسید؛ زیرا مشتاق زیارت شما بود، حضرت از جا بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از نماز دستها را به دعا بالا برد و پس از آن فرمود: ای مرد بلخی، بسوی زوجه ات برگرد که او را زنده خواهی دید، آن خدایی او را زنده کرد که استخوانهای پوسیده زنده خواهد کرد. مرد بلخی با شوق فراوان آمد دید زوجه اش صحیح و سلامت است گفت: چگونه خداوند تو را زنده کرد؟ نقل کرد: که ملک الموت آمد و مرا قبض روح نمود و خواست روحم را به آسمان ببرد ناگاه شخصی عظیم الشان که دارای این صفات بود (صفات امام چهارم ع را شمرد) شوهرش گفت : راست می گویی این صفات آقا و مولایم علی بن الحسین (ع) است، به مجرد اینکه ملک الموت او را دید ، بوسه زنان روی قدمهای او افتاد و می گفت :

السلام علیک یا حجه الله فی ارضه، السلام علیک یا زین العابدین

حضرت جواب او را دادند و فرمودند: روح او را به جسدش برگردان و ما از خداوند متعال خواستیم که سی سال عمر با عزت و سعادت به او بدهد چونکه زائره ما است. ملک الموت گفت: سمعاً و طاعتاً. مرد بلخی گفت، برخیز به مدینه به محضر مبارک او برویم و چون آن مرد ، به اتفاق همسرش شرفیاب محضر امام (ع) شد و نظر آن زن به صورت حضرت سجاد (ع) افتاد، گفت: به خدا قسم همین بزرگوار بود که برکت دعای او خداوند روح مرا به بدن برگردانید، مرد بلخی به اتفاق همسرش در مدینه ساکن شدند و مرتب به خدمت حضرت می رسیدند و بقیه عمر خود را در جوار حضرت سجاد (ع) گذراندند تا آنکه از دار دنیا رفتند. رحمهالله علیهما

بحارالانوار ، ج 46 ، ص 47 ، چاپ بیروت

سردبیر این بخش_ منتظری

 




نویسنده: خانم منتظری(یکشنبه 85/1/27 :: ساعت 4:14 صبح)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ